جلسه شصت و نهم-معانی حرفیه – مسلک سوم- نظریه محقق خویی


دانلود-جلسه شصت و نهم-PDF

معانی حرفیه – مسلک سوم- نظریه محقق خوییجلسه شصت و نهم
معانی حرفیه – مسلک سوم- نظریه محقق خویی
۲۳/۱۱/۱۳۹۱

خلاصه جلسه گذشته:

تا اینجا چهار نظریه در باب معانی حرفیه ذکر شد، عرض کردیم در مسلک سوم (مسلک تباین ذاتی و حقیقی حروف و اسماء) چند دیدگاه وجود دارد که ما نظریه صاحب حاشیه، محقق نائینی، محقق اصفهانی و محقق عراقی را بیان کردیم و عمده این انظار مورد اشکال و نقد واقع شد، تنها نظریه محقق اصفهانی از اشکالات مصون ماند ولی گفتیم این بدین معنی نیست که ما کاملاً و مطلقا با نظریه ایشان موافق باشیم. در اطلاق فرمایش محقق اصفهانی تأملی وجود دارد که هنگام بیان نظریه مختار به آن اشاره خواهیم کرد.

نظریه پنجم (محقق خویی):

مرحوم آقای خویی حروف را به دو قسم تقسیم می‏کند، یک قسم حروفی است که در مرکبات ناقصه استعمال می‏شوند مثل «مِن، الی، علی، فی»، قسم دوم، حروفی هستند که بر مرکبات تامّه یا آنچه در حکم مرکبات تامه است داخل می‏شوند مثل «حرف نداء». ایشان درباره هر یک از این دو قسم بیانی دارند.

قسم اول حروف:

اما در قسم اول می‏فرماید: آنچه از حروف در مرکبات ناقصه استعمال می‏شوند در واقع به معنای تضییق معانی اسمیه و تقیید مفاهیم آنهاست در عالم مفهوم و معنی به قیودی که خارج از ذات و حقایق آنهاست، به نظر مرحوم آقای خویی معنای حرفی نه عبارت از نِسب و روابط خارجیه است و نه اعراض نسبیه و نه معانی ایجادیه بلکه عبارت است از تخصیص و تضییق در نفس معنای اسمی چه در خارج موجود باشد و چه موجود نباشد، و در عین حال معانی حرفیه استقلالی نیستند بلکه متعلق به غیر می‏باشند، این اجمال ادعای مرحوم آقای خویی است.

توضیح مطلب: کلام ایشان در ضمن سه مطلب بیان می‏شود و بعد از بیان این سه مطلب نتیجه معلوم خواهد شد:

مطلب اول: مفاهیم اسمیه از این جهت که کلی می‏باشند دارای یک سعه و اطلاقی هستند که به واسطه حصص و حالات مختلف قابل تقسیم به بی نهایت می‏باشند، مثلاً مفهوم انسان یک مفهوم اسمی و کلی است، این مفهوم چه به حسب اصناف (انسان سفید و سیاه و…)، چه به حسب افراد (زید، عمرو، بکر و…) و چه به حسب حالات (حالت قیام، قعود، نائم، حاضراً و…) آن قدر وسعت دارد که قابل تقسیم به بی‏نهایت است، پس هر معنای اسمی از آن جهت که کلی است یک سعه و اطلاقی دارد که تقسیمات بی نهایت می‏توان برای آن مفهوم در نظر گرفت که این تقسیم به اعتبار انواع، اصناف، افراد و حتی حالات یک فرد از آن کلی امکان پذیر است.

مطلب دوم: هر متکلمی در مقام تکلم بر حسب نیاز و احتیاجی که دارد از لفظ متناسب با آن معنی استفاده می‏کند مثلاً ممکن است غرض یک متکلم افاده یک مفهوم اسمی به اطلاقه و سعته و به همان کلیت خودش تعلق بگیرد مثلاً ممکن است غرض متکلم این باشد که معنای انسان را با همه سعه و اطلاقش به مخاطب القاء کند اما گاهی ممکن است غرض متکلم به القاء یک نوع یا صنف یا فرد یا حالت خاص از یک فرد به ذهن مخاطب تعلق بگیرد؛ مثلاً ممکن است متکلمی به جای اینکه در صدد بیان مفهوم کلی انسان باشد بخواهد یک حالت خاصی از یک انسان را به مخاطب تفهیم کند و بگوید: «اکرم زیداً الانسان فی حال کونه متعلّماً» که اینجا غرض متکلم القاء یک حالت خاص از یک فرد به مخاطب است، ممکن است بگوید: «اکرم انساناً عالماً» که اینجا تکریم یک صنف خاصی از انسان مورد نظر متکلم است. پس غرض متکلم گاهی متعلق به افاده همان سعه و اطلاقی است که در معنای اسمی وجود دارد و گاهی این غرض متعلق به حصه خاصه از آن معنای کلی است. همین تفاوت در غرض در شارع هم به عنوان یک متکلم وجود دارد، غرض شارع هم گاهی به یک طبیعت تعلق می‏گیرد و مثلاً می‏گوید: «صلِّ» که به طبیعت صلوة امر می‏کند و گاهی غرض شارع به یک حصه خاصه از این طبیعت متعلق می‏شود و مثلاً می‏گوید: «صلِّ فی المسجد»، در هر صورت غرض به یک معنایی تعلق گرفته لکن گاهی غرض به کلیت و سعه معنای اسمی و گاهی به یک حصه خاصه از آن معنای کلی تعلق گرفته است.

مطلب سوم: از آن جا که حِصص و افراد و حالات یک معنای کلی غیر متناهی است چه در خصوص یک معنای اسمی مثل مفهوم انسان و چه نسبت به همه مفاهیم اسمیه که در این صورت نامتناهی بودن حصص و افراد و حالات روشن‏تر است چون وقتی در یک مفهوم اسمی، حالات و مصادیق و حِصص نامتناهی باشد معلوم است که این حالات و مصادیق نسبت به همه مفاهیم اسمیه واضح‏تر است و چون حصص و افراد و حالات معانی کلیه نامتناهی است واضع حکیم چاره‏ای ندارد جز آن که لفظی را وضع کند که موجب تضییق و تقیید این معانی کلیه باشد یعنی باید غیر از الفاظی که برای افاده معانی اسمیه مورد نیاز هستند الفاظی هم باشند تا بخواهند بر حصه و حالت و فرد خاص از آن معنای کلی بکند؛ به عبارت دیگر الفاظی مورد نیاز است تا در مواردی که متکلم قصد دارد معنای مضیّق و خاصی را به مخاطب بفهماند بتواند آن را بیان کند.

نتیجه: بعد از ضمیمه این سه مطلب (اولاً: مفاهیم کلیه سعه و اطلاق دارند و قابل تقسیم به حِصص بی نهایت هستند. ثانیاً: گاهی غرض واضع به یک حصه خاصه از آن معنای وسیع و مطلق تعلق می‏گیردو ثالثاً: افاده این معنای خاص به الفاظ خاص نیاز دارد) نتیجه گرفته می‏شود که حروف برای دلالت بر حِصص خاصه و افاده یک معنی از آن معانی کلیه که محدود و مضیّق شده، وضع شده است، هیئات هم برای همین منظور وضع شده‏اند یعنی هم حروف و هم هیئات برای حِصّه خاصّه‏ای از معانی کلیه اسمیه وضع شده‏اند؛ مثلاً لفظ «فی» وضع شده برای اینکه متکلم به مخاطب بفهماند که منظور از صلوة در «صلِّ فی المسجد» طبیعت ساریه در افراد نیست بلکه یک حصّه خاصه از آن مراد است که صلوة در مسجد است، وقتی می‏گوید «صلّ فی المسجد» منظورش این است که به مخاطبش اعلام کند که غرض من اتیان این طبیعت در مکان خاصی به نام مسجد است پس لفظ «فی» برای دلالت بر یک حصّه خاصّه از آن معنای کلی و مطلق وضع شده است، چه این حصّه در خارج موجود باشد چه نباشد و چه ممکن باشد چه ممکن نباشد.

نکته مهمی که مرحوم آقای خویی بر آن تأکید می‏کند این است که این تضییق و تقیید در عالم معنی و مفهوم است و ربطی به عالم خارج ندارد یعنی حروف برای تضییق و تقیید مفاهیم اسمیه در عالم مفهوم و ذهن وضع شده‏اند نه در عالم خارج، تقیید به یک قیودی که از حقایق آن معانی اسمیه هم خارج است لذا استعمال حروف در ممکن و واجب و ممتنع بر یک سیاق است و در هر سه استعمال، حقیقی و صحیح است نه مجاز و غلط مثل سه مثالی [«الوجود للانسان ممکنٌ»، «الوجود لله تعالی ضروریٌ» و «الوجود لشریک الباری ممتنعٌ»] که در اشکال به محقق اصفهانی بیان کردند، ایشان به محقق اصفهانی اشکال کرد که لفظ «فی» نمی‏تواند برای انحاء نِسب و روابط وضع شده باشد چون اگر برای انحاء نِسب و روابط وضع شده بود استعمال «فی» در مثال دوم و سوم که نسبت و ربطی بین موضوع و محمول در خارج نیست و حتی محال است نباید صحیح می‏بود در حالی که این استعمال صحیح و حقیقی است و این کاشف از عدم وضع حروف برای انحاء نِسب و روابط است. محقق خویی می‏فرماید آن اشکال، دیگر بر نظریه ما وارد نیست چون ما می‏گوییم لفظ «فی» برای تضییق و تقیید معانی اسمیه در ذهن وضع شده و کاری به خارج نداریم چه نسبت و ربط بین موضوع و محمول در خارج باشد چه نباشد و چه ممکن باشد چه نباشد، پس مفاهیم اسمیه در ذهن از کلیت و سعه خود خارج می‏شوند و به واسطه حروف مضیّق و مقیّد به یک حصّه و معنای خاصی می‏شوند.

محصل فرمایش محقق خویی در قسم اول حروف این شد که قسم اول حروف (فی، الی، مِن، علی و…) که در مرکبات ناقصه مورد استفاده قرار می‏گیرند برای تضییق و تقیید معانی کلیه اسمیه به یک حصّه خاصّه در ذهن وضع شده‏اند.

قسم دوم حروف:

اما قسم دوم حروف (حروف نداء و…) که بر مرکبات تامه یا آنچه که در حکم مرکبات تامه است داخل می‏شوند مانند جمله‏های انشائیه هستند، مبنای مرحوم آقای خویی در باب جُمل انشائیه این است که جمله انشائیه برای دلالت بر قصد متکلم به ابراز یک امر نفسانی وضع شده بدون آنکه قصد حکایت در کار باشد، شبیه همین مطلب را در باب حروفی که بر مرکبات تامّه داخل می‏شوند ذکر می‏کند و می‏فرماید: این قسم از حروف هم برای همین معنی وضع شده است مثلاً حرف «یاء» که از حروف نداء است برای ابراز قصد نداء و متوجه کردن مخاطب به سوی خودش وضع شده است یا حرف استفهام برای ابراز طلب فهم وضع شده، حرف تمنی برای ابراز تمنّی وضع شده است و همین گونه است سایر حروف.

مرحوم آقای خویی می‏فرماید: نتیجه مطالبی که گفتیم این است که معانی حرفیه و اسمیه تباین ذاتی دارند، معانی حرفیه نه ایجادی هستند کما ذهب الیه المحقق النائینی و نه نِسب خارجیه می‏باشند کما ذهب الیه المحقق الاصفهانی- البته ما عرض کردیم ایشان نمی‏گوید حروف برای نِسب خارجیه وضع شده‏اند و این برداشت از فرمایش ایشان صحیح نیست- و نه اعراض نسبیه هستند کما ذهب الیه المحقق العراقی. بلکه معنای حرفی در قسم اول حروف (حروفی مثل فی، الی، مِن، علی و… که در مرکبات ناقصه مورد استفاده قرار می‏گیرند)، عبارت است از تضییق معانی اسمیه در عالم معنی و مفهوم، نکته مهم در این بخش این است که این حروف در واقع در مقام حکایت معانی هستند یعنی معانی حرفیه، حِکایی هستند نه ایجادی آن گونه که محقق نائینی فرمود و نه اخطاری، امر در معانی حرفیه بین اخطاری بودن و ایجادی بودن دائر بود ولی مرحوم آقای خویی می‏گوید: معانی حرفیه نه اخطاری است و نه ایجادی، اخطاری نیست چون ملاک اخطاری بودن این است که معنی در عالم مفهومیت استقلال ذاتی داشته باشد در حالی که معنای حرفی واجد این ملاک نیست، اخطاری یعنی اینکه معنی باید در ذهن موجود باشد و در هنگام استعمال حرف، آن معنای موجود در ذهن به ذهن خطور کند مثل معانی اسمیه که این گونه ‏می‏باشند مثلاً وقتی لفظ انسان استعمال می‏شود این استعمال موجب می‏شود معنای انسان که در ذهن موجود است به ذهن خطور کند و در ذهن حاضر شود، اولین شرط خطور معنی در ذهن استقلال در مفهومیت است یعنی معنی باید یک وجود استقلالی مفهومی داشته و در ذهن وجود داشته باشد و به وسیله استعمال در ذهن حاضر شود در حالی که معنای حرفی استقلالی نیست لذا اخطاری بودن معانی حرفیه صحیح نیست. معانی حرفیه ایجادی هم نیست چون ایجادی بودن مساوق با این است که حروف تا قبل از استعمال هیچ معنایی نداشته باشند، بنابراین معانی حرفیه حِکایی هستند، ملاک حکایت‏گری این است که معنی یک نحوه ثبوتی در عالم مفهوم داشته باشد، معنای حرفی واجد این ملاک می‏باشد و یک نحوه ثبوتی در عالم مفهوم دارد هرچند ثبوتش استقلالی نیست، لذا مرحوم آقای خویی تأکید می‏کند این چنین نیست که اگر معنی اخطاری نباشد لزوماً باید ایجادی باشد بلکه ما می‏گوییم معنای حرفی نه ایجادی است و نه اخطاری بلکه حِکایی است.معانی حرفیه در قسم دوم حروف هم(حروف نداء و امثال آن که بر مرکبات تامه داخل می‏شوند) برای ابراز یک امر نفسانی وضع شده‏اند بدون آنکه قصد حکایت در کار باشد [۱] .

بحث جلسه آینده: در مورد نظریه پنجم (نظریه محقق خویی) دو مطلب باقی مانده که انشاء الله آن را در جلسه آینده ذکر خواهیم کرد؛ یکی علل اختیار این قول از طرف مرحوم آقای خویی، دوم تفاوت نظریه ایشان با نظر اعلام ثلاثه (محقق نائینی، محقق اصفهانی و محقق عراقی).

«والحمد لله رب العالمین»



[۱] . اجود التقریرات، ج۱، ص۱۸ و۱۹؛ محاضرات، ج۱، ص۹۰-۸۳.